Be the first to comment!
This post is waiting for your feedback.Share your thoughts and join the conversation.
shaan
مروارید اشک
اشک روی گونه سرازیر شد، که هیچ کس نمی تواند ببیند دست ها می لرزند، که هیچ کس احساس نمی کند چنین آرامشی بده، که هیچ چیز رقابت نمی کند همه تنها بودن شوخی کن و لبخند بزن آنها را به خاطر بسپار و گریه کن یک دنیا ساختن و زندگی کردن صحبت کردن با یک نادیده این چیزی است که تاریکی می آورد